جانا بیا که مدت هجران ز حد گذشت


تشویش روزگار پریشان ز حد گذشت

چند احتمال و صبر توان کرد چاره یی


کاین درد را توقف درمان ز حد گذشت

امید وصل هم نتوان کرد منقطع


هر چند انتظار فراوان ز حد گذشت

بگذشت عمر و هیچ تدارک نکرد یار


صبر من و جفای رقیبان ز حد گذشت

جمعیتی پدید نیامد هنوز و هجر


بر وعده ی مخاف جانان ز حد گذشت

کو کشتی وصال که در قلزم فراق


موج بلا و آفت طوفان ز حد گذشت

بر من نکرد رحم و نبخشود و راز من


شد آشکار و ناله ی پنهان ز حد گذشت

دل در تنور سینه ی پر آتشم بسوخت


نبود عجب چو آتش سوزان ز حد گذشت

ای پیک عاشقان نفسی رنجه کن قدم


دانی که محنت من حیران ز حد گذشت

با یار گو نزاری شوریده حال را


هم جانبی بدار که نتوان ز حد گذشت